سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاهکار خالق

خدا

کوهنوردی می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود

او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد.

شب بود و مرد هیچ چیز را نمی دید.

همان طور که از کوه بالا می رفت

چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و از کوه پرت شد .

در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش دید.

اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است

نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.

بدنش میان آسمان و زمین معلق بود

و فقط طناب او را نگه داشته بود .

فریاد کشید:خدایا کمکم کن .

ندایی از درون به او می‌گفت:

" اگر باور داری که خدا به تو کمک خواهد کرد،

طنابی را که به کمرت بسته  شده است پاره کن "

کوهنورد نمی‌دانست باید به ندای درونی گوش کند

یا طناب را محکم بگیرد پس تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.  

روز بعد گروه نجات کوهستان، بدن یخ زده و بی‌جان کوهنورد

را در حالی پیدا کردند،

که از طناب آویزان بود و با زمین فقط یک متر فاصله داشت.


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 2:4 عصر توسط نظرات ( ) | |

تمامی حقوق برای شاهکار خالق محفوظ است و کپی برداری شرعا حرام بوده و پیگرد قانونی خواهد داشت